لایتنـــــــاهی

خویشم همه غیر آمد؛ از غیر گسستم من...

لایتنـــــــاهی

خویشم همه غیر آمد؛ از غیر گسستم من...

عصر این جمعه‌ی دل‌گیر،

حضور تو کنار دلِ هر بی‌دلِ آشفته شود حسّـــــ

تو کجایی گل نرگس؟ تو کجایی گل نرگســــ...

     و در شهر که خالی از عشاق بود، مردی آمد که شهر را دیوانه کرد. زمین را دیوانه کرد. زمان را دیوانه کرد. او که آمد، از هر طرف عاشقی پیدا شد که از خویش برون آمد و کاری کرد...

هوای دخترکی را برادرش دارد
که خیره‌خیره نگاهی به مادرش دارد
شبیه طفل یتیمی که مادرش مرده
نگاه ملتمسی بر برادرش دارد


زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد


عاشقی

برای همه‌ی زنانی که خیلی بیش‌تر از هشت سال دفاع را احیا کردند...