انگیزهی دشمنان در یورش به خانهی حضرت علی(ع) چه بود و چگونه به بیت شریف آن حضرت حمله کردند؟
هنگامی که رسول خدا(ص) رحلت کرد، هنوز پیکر مطهرش را به خاک نسپرده بودند که مردم پیمان خود را شکستند و مرتد شدند و برخلاف مسیر تعیینشده از جانب پیامبر، اجتماع کردند. حضرت علی(ع) به تجهیز پیکر رسول خدا(ص) مشغول شد؛ آن را غسل داد، کفن نمود، حنوط کرد، بر آن نماز خواند و در میان قبر گذاشت. سپس به خانه مراجعت کرد و طبق وصیت پیامبر(ص) به جمعآوری و تنظیم آیات قرآن پرداخت. این امور او را از مسایل دیگر باز داشت.
وقتی حضرت علی(ص) خوارکردن مردم و ترک یاری او را و متحد شدنشان با ابوبکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانهنشینی اختیار کرد.
عمر به ابوبکر گفت: چه مانعی داری که سراغ علی(ع) بفرستی تا بیعت کند؟ چراکه کسی جز او و این چهار نفر باقی نمانده، مگر آنکه بیعت کردهاند.
ابوبکر در میان آن دو نرمخوتر، سازشکارتر، زرنگتر و دوراندیشتر بود و عمر تندخوتر، غلیظتر و خشنتر بود.
ابوبکر گفت: چه کسی را سراغ او بفرستیم؟
عمر گفت: قنفذ را میفرستم. او مردی تندخو و غلیظ، خشن و از آزادشدگان است و نیز از طایفهی بنی عدی بن کعب است.
ابوبکر قنفذ را نزد امیرالمومنین(ع) فرستاد و عدهای کمک نیز به همراهش قرارداد. او آمد تا در خانهی حضرت و اجازهی ورود خواست؛ ولی حضرت به آنان اجازه نداد، اصحاب قنفذ به نزد عمر و ابوبکر برگشتند در حالیکه آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف ان دو بودند و گفتند: «به ما اجازه داده نشد.»
عمر گفت: بروید اگر به شما اجازه داد، وارد شوید و اگر اجازه نداد، بدون اجازه وارد شوید.
آنها آمدند و اجازه خواستند، حضرت زهرا(س) فرمود: به شما اجازه نمیدهم بدون اجازه وارد خانهی من شوید.
همراهان او برگشتند ولی قنفذ ملعون آنجا ماند.
آنان به ابوبکر و عمر گفتند فاطمه(س) چنین گفت و ما از اینکه بدون اجازه وارد خانهاش شویم خودداری کردیم.
عمر عصبانی شد و گفت: ما را با زنان چه کار است؟!
سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان هیزم برداشتند و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه علی(ع) و فاطمه(س) و فرزندانشان قرار دادند.
سپس عمر ندا کرد به طوری که علی(ع) و فاطمه(س) بشنوند و گفت: به خدا قسم ای علی! باید خارج شوی و با خلیفهی پیامبر(ص) بیعت کنی! وگرنه خانه را با خودتان به آتش میکشم!
حضرت فاطمه(س) پشت در بود. هنوز جامهی عزا (از رحلت پیامبر(ص)) بر تنش بود و از فراق پیامبر(ص) سخت نحیف و ناتوان شده بود.
حضرت زهرا(س) فرمود: ای عمر! ما را با تو چه کار است؟
عمر گفت: در را باز کن و گرنه خانهتان را به آتش میکشیم.
حضرت زهرا فرمود: ای عمر! از خدا نمیترسی که به خانهی من وارد میشوی؟
عمر از تصمیم خود منصرف نشد، سپس آتش طلبید و در خانه را به آتش کشید. آنگاه در نیمسوخته را فشار داد، در این هنگام حضرت زهرا(س) با عمر روبهرو شد و فریاد زد: یا ابتاه! یا رسول الله! ای پدر جان! ای رسول الله!
عمر شمشیر خود را همراه با نیام آن به پهلوی حضرت زهرا(س) زد. فاطمهی زهرا شیون کشید. عمر اینبار تازیانهاش را بلند کرد و بر بازوی حضرت زهرا(س) زد.
حضرت فاطمه(س) صدا زد: یا رسول الله! ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتاری کردند!
در این هنگام حضرت علی(ع) با شتاب آمد، گریبان عمر را گرفت و کشید و او را بر زمین افکند بهطوریکه بینی و گردن عمر مجروح شد. حضرت تصمیم گرفت او را به قتل برساند امّا به یاد وصیت و سفارش رسول خدا(ص) افتاد که او را به صبر و تحمل امر کرده بود.
فرمود: ای پسر ضحاک! به خداوندی که محمد(ص) را به مقام نبوّت گرامیداشت، اگر وصیت پیامبر(ص) نبود، البته میدانستی که بدون اجازه قدرت واردشدن بر خانهی مرا نداشتی.
عمر فریاد میزد و کمک میطلبید. جمعی به یاری او شتافتند و وارد خانه حضرت علی(ع) شدند و حضرت را کشانکشان بهسوی مسجد، برای بیعت، بردند.
در این هنگام فاطمهی زهرا(س) کنار در خانه بود، قنفذ نیز با تازیانه آن حضرت را مضرئب نمود. هنگامی که حضرت فاطمهی زهرا(س) از دنیا رفت، آثار آن تازیانه مانند بازوبند بر بانوی آن بانوی بزرگوار نمایان بود.
سپس همین قنفذ در خانه را چنان فشار داد و گشود و در را به پهلوی حضرت فاطمهی زهرا(س) زد که برخی از دندههای پهلوی او شکستند و جنینی که در رحم داشت فرو افتاد. از آن پس حضرت زهرا(س) همچنان بستری بود تا اینکه به شهادت رسید.
منبع: ششصد پرسش و پاسخ پیرامون حضرت فاطمهی زهرا سلام الله علیها
- دوشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۰۰ ق.ظ