«ای قوم! من شما را به خدایتان فرامیخوانم؛ که او را...» کسی از میان جماعت، با صدای بلند گفت: «او را بپرستیم؟!» ذوالقرنین، سر تواضع فرود آورد و با لبخند گفت: «آری و...» کس دیگری گفت: «و بتهای بزرگمان را کناری نهیم چرا که او یکتاست؟» از لحن سخره آمیز او، همه خندیدند.
- ۱ نظر
- ۰۹ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۰۵